الینا الینا ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

الینای مامان

دهه اول دوازده ماهگی

دختر گلم تو این ماه به زبون نی نی گونه خودت صحبت میکنی که همه دوست دارن به حرفت بگیرن مخصوصا زمانی که باهات جدی صحبت می کنن یا صداشون رو روت بلند می کنن تو هم به طور شیرینی با ترکیب حرفها کلمه میسازی وبا همون لحن و خیلی جدی جوابشون رو میدی که عزیزمعصومت میگه به بابات کشیدی یکی از کارای جالب دیگت اینه که دستت رو طرف وسایل مختلف اشاره میکنی و میگی (جدی وبا هیجان وبا صدای بلند) :ایه(یعنی این) و این کلمه رو چند بار تکرار میکنی مامان فدای دستور دادنت بشه   خوشگل مامان عاشق جارو کردنه چه برقی چه دستی الینا واولین شب یلدای الینا ...
16 دی 1391

ده ماهگی الینا جون

اینم ایلیا دوست الینا الینا با آبجی ستایش روز تولد مامانی نوزده آبان البته با چهار روز تاخیر الینا با آبجی بهسا وداداش بردیاش یازده ماهگی الینا جون   از کارایی که یاد گرفته بودی این بود که تا کسی برخلاف میلت حرف میزد یا صداش رو روت بلند میکرد  سریع اخم میکردی و طرفت رو میخندوندی برات شده بود یه بازی  وقتی به مامان اخم میکردی ومامان به شما اخم میکرد سریع بعدش میخندیدی که دل مامانی رو به دست بیاری ونگران این بودی که اخم مامانی جدی باشه مامان فدای دل کوچیکت شه عزیزم   خشم الینا   تفکر الینا              ...
8 دی 1391

نه ماهگی الینا جون

                                              الینا با مغنعه   الینا با شال مامانی عاشق این خندیدنتم این عکس روز آش دندونی الیناست چهاردهم مهرماه همه حالت هات با نمکه گلم  عزیزم دهم مهر ماه بود که اولین بار سینه خیز رفتی و من و بابایی خیلی خوشحال شدیم   ...
8 دی 1391

سفر به مشهد مقدس درهفته اول هشت ماهگی

بیست و هفتم مرداد ماه بود که به همراه عزیز جون و بابا جون و خانواده دایی و خاله ها به مشهد رفتیم. دختر گلم این اولین سفر زندگیت بود.  تو ماشین در حال بستنی خوردن  الینا جون در شاندیز الینا و بابا جونش دختر خاله های عزیز الینا الینا و مهرسا در ویلا چون روز دوم سفرت سرما خوردی نتونستیم زیاد حرم بریم و متاسفانه عکسی درحرم نداری خانم مهندس خونه ی ما در ضمن آخرین روز هشت ماهگیت دندون در آوردی عزیزم عکسش فعلا در دسترس نیست بعدا میذارم                 ...
8 دی 1391

زمانی که وجود الینا خانه مان را درخشان کرد

دخترم 25/10/1390بود که قدم های کوچولوت رو در این دنیای زیبا گذاشتی و صفا و صمیمیت خونمون رو دوچندان کردی.تو بهترین هدیه از طرف خدا برای من و بابایی هستی و من و بابایی به خاطر این هدیه آسمونی از خدا متشکریم.اینارو مینویسم که یه روزی بزرگ شدی و خوندی بدونی که چقدر واسه مامانی و بابایی عزیزی.  از روز تولدت برات میگم روزی که ماه ها انتظارش رو میکشیدم.از شبش که خواب به چشمام نیومد که بالاخره صبح شد و قبل از طلوع آفتاب نمازم رو خوندم و آماده شدم  و ساعت هفت و نیم صبح با بابایی و عزیز جون و خاله معصومه و عمه مرضیه رفتیم بیمارستان فلسفی گرگان .تا کارای بیمارستان تموم بشه و مامانی رو بستری کنن ساعت ده شدکه الینای...
30 آذر 1391

چرا الینا الینا شد

سلام به الینای عزیز مامان و بابا برای نامگذاریت کلی فکر کردن. همه اسمای خوشگل دنیا رو برات کاندید کرده بودن.ولی چون شما یه هدیه از طرف خدایی این اسم رو برات انتخاب کردن الینا یعنی هدیه آسمونی
17 مرداد 1391